مخیدن

لغت نامه دهخدا

مخیدن. [ م َ دَ ] ( مص ) جنبیدن. ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 114 ) . خزیدن. لغزیدن. جنبیدن و حرکت کردن. ( برهان ). جنبیدن و متحرک شدن. ( ناظم الاطباء ) :
سبک نیک زن سوی چاکر دوید
برهنه به اندام من درمخید.
ابوشکور ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 114 ).
|| رفتن. روی آوردن :
دانش آموز و چو نادان ز پس میر ممخ
تا چو دانا شوی آنگه دگران در تو مخند .
ناصرخسرو.
|| چسبیدن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). متوسل شدن :
گر ابلهی به مال شود شهره عاقلان
از شومی دنائت همت بدو مخند.
بوعلی چاچی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
دانش آموز و چو نادان ز پس میر ممخ
تا چو دانا شوی آنگه دگران در تو مخند.
ناصرخسرو.
|| نافرمانی کردن و عاق و عاصی شدن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). عاصی شدن و عاق شدن. ( ناظم الاطباء ). || جستن و جهیدن. || کشیدن و دراز کردن. || لمس کردن. || ربودن و به زور گرفتن. || استیخ شدن مانند مو و پر در حالت خشم. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ معین

(مَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - جنبیدن ، خزیدن . ۲ - چسبیدن .

فرهنگ عمید

۱. خزیدن.
۲. جنبیدن.
۳. چسبیدن: سبک پیرزن سوی خانه دوید / برهنه به اندام او درمخید (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۰ ).
۴. به دنبال کسی رفتن.

پیشنهاد کاربران

خزیدن
برای جلوگیری از اشتباه بهتر است به جای مخیدن از برمخیدن به معنی نافرمانی استفاده شود.
نافرمانی کردن
مخیدن به چم چسبیدن و مچیدن است
خزندگان را هم مخیده و مخنده گویند چرا که بر زمین مخیده اند میخ نیز از همین است
جنبنده که در جامه افتد، گویند �مخیده درافتاد�
جنبیدن در جای خود ( در این معنی در گویش خراسانی بسیار به کار می رود ) ، وول وول کردن، تکان خوردن عموما بی سبب معین
همچنین
نشد کردن و تراوش کردن به آرامی :
زن تاجعلی پشته کش انگشت شوی به دهان برده بود و خونی را که در بر کشیده شدن خار از پشت ناخن می مخید به لب ها و زبان می مکید.
...
[مشاهده متن کامل]

کلیدر
جلد ششم

مخیدن/ m�khidăn : نرم نرم و به کندی اما مداوم و یک نواخت بیرون آمدن مایع، نشت کردن، تراویدن.
مانند: خون در خاک می مُخید.
کلیدر
محمود دولت آبادی

بپرس