مخنقه

لغت نامه دهخدا

( مخنقة ) مخنقة. [ م ِ ن َ ق َ ] ( ع اِ ) گلوبند. گردن بند پهن.ج ، مخانق. ( مقدمة الادب زمخشری ). گردن بند. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). گردن بند و حمیل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مخنقه :
شاه سمن بر گلوی بسته بود مخنقه
شاخ گل اندر میان بسته بود منطقه.
منوچهری.
و امیر را یافتم آنجا بر زبر تخت نشسته پیراهن توزی [ بر تن ] و مخنقه در گردن عقدی همه کافور. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 511 ) .
از گوهر و در، مخنقه و یاره
درکرد به دست و بست بر گردن.
ناصرخسرو ( دیوان ص 376 ).
هر چه بر آمد ز خاک تیره به نوروز
مخنقه دارد کنون ز لؤلؤ مکنون.
ناصرخسرو.
تا از گل و گوهر نژاد گلبن
گه مخنقه گه گوشوار دارد.
مسعودسعد.
|| قلاده. ( ناظم الاطباء ) : و منطقه فرمان تو از مخنقه چنگال متعدیان ما را نگاه دارد. ( مرزبان نامه ص 173 ).
مخنقه. [ م ُ خ َن ْ ن َ ق َ ] ( ع ص ) مخنقة. مؤنث مُخَنَّق :
بس ریش گاوی ای خر زنار منطقه
ای قلیه و کباب تو خوک مخنقه .
سوزنی.
و رجوع به مخنق شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- گردن بند قلاده : و امیر را یافتم آنجا برزبر تخت نشسته پیراهن توزی ( برتن ) و مخنقه در گردن ... ۲- آلت خفه کردن ریسمانی که شخص را با آن خفه کنند : ... و منطق. فرمان تو از مخنق. چنگال متعدیان ما را نگاه دارد . جمع : مخانق مخانیق .

فرهنگ معین

(مَ نَ قَ یا ق ) [ ع . مخنقة ] (اِ. ) قلاده ، گردن بند.

فرهنگ عمید

۱. زنجیری که به گردن گناهکاران می بستند.
۲. گلوبند.

پیشنهاد کاربران

بپرس