مخنق

لغت نامه دهخدا

مخنق. [ م ُ ن َ ] ( ع ص ) گلوگرفته شده. ( آنندراج ) ( غیاث ).

مخنق. [ م ُ خ َن ْ ن َ ]( ع ص ) به خبه مرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خفه کرده و بر خفه مرده. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) جای رسن خبه از گلو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). جای طناب در گلوی خفه کرده.( ناظم الاطباء ). || حلق. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ): اخذه بمخنقه ؛ یعنی گرفت او را به حلق وی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ) ( از ناظم الاطباء ). || ( ص ) کودک باریک میان : مخنق الخصر؛ نوچه باریک میان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) از ناظم الاطباء ). و رجوع به تخنیق شود.

مخنق. [ م َ ن َ ] ( ع اِ ) آنجائی از گردن که محل خفه کردن است. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مخنق. [ م ُخ َن ْ ن ِ ] ( ع ص ) جلاد و آنکه خفه می کند. خفه کننده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به تخنیق شود.

مخنق. [م ِ ن َ ] ( ع اِ ) گردن بند و حمیل. ج ، مخانق. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده بعد شود.

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) خفه کننده . ۲- مفعولن چون در حشو بیت افتد واز مفاعلین منشعب باشد آنرا مخنق خوانند.
گردن بند

فرهنگ معین

(مُ خَ نِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - خفه کننده . ۲ - در علم عروض «مفعولن » چون در حشو بیت افتد و از «مفاعیلن » منشعب باشد، آن را مخنق خوانند.

فرهنگ عمید

در عروض، ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعولن تغییر یابد، به شرطی که در ابتدای بیت نباشد.

پیشنهاد کاربران

بپرس