کمینه مرغی کز باغ او به دشت شود
ز چنگ باز به منقار برکشد مخلب.
فرخی.
باز گیری به تیغ روز شکارگرگ را شاخ و شیر را مخلب.
فرخی.
بسان مخلب عنقا پدید شد ز افق و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا.
منوچهری.
چو باز را بکند بازدار مخلب و پربه روز صید بر او کبک راه گیرد و چال.
شاه سار ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 328 ).
جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند.( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ).
گر سایه همای درافتد به دشمنانت
چون مخلب عقاب اجل باد جان ربای.
سوزنی.
چون دل عطار باز عشق در مخلب گرفت از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت.
عطار.
این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش از این توبیخ و سرزنش روا نداری. ( مرزبان نامه ).- ذوات مخلب ؛ ذوات المخلب. چنگال داران :
ز انتصاف و ز انصاف او شگفتی نیست
ذوات مخلب اگر حبه حمام کشد.
؟ ( از سندبادنامه ص 9 ).
و رجوع به ذوات المخلب شود. || نیشتر رگ زن. نیشتر پزشک ستور. ( مقدمة الادب زمخشری ).مخلب. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) ماء مخلب ؛ آب لای ناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). آب گل و لای دار.( از المنجد ). || تاک برگ برآورده . ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
مخلب. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] ( ع ص ) آن که بسیار نقش و نگار داشته باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). آنکه جامه پرنقش ونگار دارد. ( از محیط المحیط ). || فریفته شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مخلب. [ م ُ خ َل ْ ل ِ] ( ع ص ) فریبنده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).