مخط
لغت نامه دهخدا
مخط. [ م ِ خ َطط ] ( ع اِ ) چوب خطکش جولاهه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). چوب خطکش جولاهه و غیر آن. ( آنندراج ) ( دهار ). ابزاری از آهن و یا چوب که بدان خط کشند. و مسطر. ( ناظم الاطباء ).
مخط. [ م َ خ ِ ] ( ع ص )مهتر جوانمرد. ج ، مخاط. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مهتر جوانمرد و کریم. ( ناظم الاطباء ).
مخط. [ م َ خ َطط ] ( ع اِ ) جای خط کشیدن. || آنجا که خط افتد در چیزی : خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة. ( حضرت امام حسین ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید