مخضل
لغت نامه دهخدا
مخضل. [ م ُ ض َ ] ( ع ص )عیش مخضل ؛ عیش خوش و خرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). زندگانی خوش و خرم. ( ناظم الاطباء ).
مخضل. [ م ِ ض َ ] ( ع ص ) سیف مخضل ؛ شمشیر بران ، لغتی است در صاد مهمله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مخضل. [ م ُ ض َل ل ] ( ع ص ) به معنی مُخضَل است و رجوع به ماده قبل و اخضال شود. || پشته و تپه تر و مرطوب از شبنم. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید