مخسف

لغت نامه دهخدا

مخسف. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) کور چشم. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). چشم کور. ( ناظم الاطباء ). || کسی که خسیف یابد چاه را و خسیف چاه بسیارآب است در زمین سنگناک که آب آن منقطعنشود. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که در سنگ چاه می کند و به آبی می رسد که لاینقطع جریان دارد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اخساف شود.

مخسف. [ م ُ خ َس ْ س َ ] ( ع اِ ) شیر که اسد باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران