ای لطیفی که با مروت تو
مدح با دیگران بود مخراق.
عثمان مختاری.
|| به معنی دره که از کرباس بهم پیچیده به کسی زنند. ( غیاث ). فوطه پیچیده و تافته که بدان زنند و دره. ج ، مخاریق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). دره و تازیانه و فوطه بهم پیچیده تافته که بدان کسی را کتک زنند. ج ، مخاریق. یقال : البرق مخاریق الملائکه. ( ناظم الاطباء ) :از عرف رمان گشته و ازشرع گریزان
چون دیو ز لاحول و چو دیوانه ز مخراق.
قوامی رازی.
بهر محل محققان رامخراق زن این مخرقان را.
( تحفة العراقین چ یحیی قریب ص 66 ).
کژ خاطران که عین خطا شد صوابشان مخراق اهل مخرقه مالک رقاب شان.
خاقانی.
و رجوع به مخرقة شود.|| نرگاو دشتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).