مخراق

لغت نامه دهخدا

مخراق. [ م ِ ] ( ع ص ) مرد نیکوتن ، دراز باشد یا نه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). نیکوتن تناور خواه دراز باشد یا کوتاه. ( ناظم الاطباء ). || آنکه در هر کاری که درآید به خوبی سرانجام دهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و متصرف در امور که در هر کاری چون درآید به خوبی سرانجام دهد. ( ناظم الاطباء ). هو مخراق حرب ؛ او صاحب جنگها و سبک در جنگ است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). او صاحب جنگها می باشد و در جنگ چالاک است. ( ناظم الاطباء ). || مهتر و جوانمرد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). مهتر و جوانمرد و سخی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) دروغ و تزویر. زرق و فریب :
ای لطیفی که با مروت تو
مدح با دیگران بود مخراق.
عثمان مختاری.
|| به معنی دره که از کرباس بهم پیچیده به کسی زنند. ( غیاث ). فوطه پیچیده و تافته که بدان زنند و دره. ج ، مخاریق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). دره و تازیانه و فوطه بهم پیچیده تافته که بدان کسی را کتک زنند. ج ، مخاریق. یقال : البرق مخاریق الملائکه. ( ناظم الاطباء ) :
از عرف رمان گشته و ازشرع گریزان
چون دیو ز لاحول و چو دیوانه ز مخراق.
قوامی رازی.
بهر محل محققان را
مخراق زن این مخرقان را.
( تحفة العراقین چ یحیی قریب ص 66 ).
کژ خاطران که عین خطا شد صوابشان
مخراق اهل مخرقه مالک رقاب شان.
خاقانی.
و رجوع به مخرقة شود.
|| نرگاو دشتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مرد نیک اندام . ۲ - جوانمرد. ۳ - چیزی شبیه تازیانه که از پارچة دراز درهم بافته درست می کنند.

فرهنگ عمید

۱. نوعی تازیانه از جنس کرباس.
۲. فریب و دروغ.

پیشنهاد کاربران

بپرس