شاهان و مهتران جهان را به قدر و جاه
مخدوم گشت هر که مر او را شد از خدم.
فرخی.
خدمت او کن و مخدوم شو و شاد بزی من از اینگونه مگر دیدم سالی پنجاه.
فرخی ( دیوان ص 360 ).
بونصر مردی بود عاقبت نگر در روزگار سلطان محمود رضی اﷲ عنه بی آنکه مخدوم خود را خیانتی کرد دل این سلطان مسعود رحمة اﷲ علیه نگاهداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176 ). نادان تر مردمان آن است که مخدوم را... در کارزار افکند. ( کلیله و دمنه ). هیچ خردمند برای آسایش نفس خود رنج مخدوم اختیار نکند. ( کلیله و دمنه ). هشتاد سال در خدمت علم روزگار گذاشت تا مخدوم همه شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 283 ).بیش بر جای خدم ننشیند
ایمه مخدوم چه جای خدم است.
خاقانی ( دیوان چ سجادی 820 ).
نزد مخدوم فضل تو نقص است پیش مزکوم مشک تو بعره است.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 833 ).
و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که به اندک تغییر حال از مخدوم قدیم برگردد. ( گلستان ).بر دیده من برو که مخدومی
پروانه بخون بده که سلطانی.
سعدی.
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت.
حافظ.
- مخدوم پیشه ؛ سر. رئیس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : در خدمت تو آمده مخدوم پیشگان
بسته به صدر بار تو چون بندگان کمر.
سوزنی ( یادداشت ایضاً ).
- مخدوم زاده ؛ پور مخدوم و آغا و خداوند، و آغازاده و، صاحب زاده ، و کودک محترم.( ناظم الاطباء ).- مخدوم کُرَّه ؛ عبارت از مخدوم زاده از عالم خرکره و شترکره ، و این در مقام هجو ملیح بلکه تهوین وتحقیر گویند. ( آنندراج ) ( بهار عجم ). کودک نادان و احمق و این کلمه را بیشتر در تحقیر گویند. ( ناظم الاطباء ) :
زدم بر خود زند هر گاه دره
خر تصویر را مخدوم کره.
محمدسعیداشرف ( از آنندراج ).
قاضی نوراﷲ ششتری در کتاب مجالس المؤمنین در حق مخدوم الملک که از عمده های اکبری بود از روی تعصب مذهب گفته که آن مخدوم کره مروان حمار. ( آنندراج ) ( بهار عجم ).بیشتر بخوانید ...