مخدوم

/maxdum/

مترادف مخدوم: آقا، ارباب، خداوندگار، خواجه، سرور، فرمانروا، کارفرما

متضاد مخدوم: خادم

برابر پارسی: سرور، فرمانروا، خداوندگار

معنی انگلیسی:
served, waited on, master

لغت نامه دهخدا

مخدوم. [ م َ ] ( ع ص ) خدمت کرده شده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خدمت کرده شده و آغا و صاحب و خداوند. ( ناظم الاطباء ). بزرگ. فرمانروا. سرور. خداوندگار. دارنده خدمتکاران و خادمان :
شاهان و مهتران جهان را به قدر و جاه
مخدوم گشت هر که مر او را شد از خدم.
فرخی.
خدمت او کن و مخدوم شو و شاد بزی
من از اینگونه مگر دیدم سالی پنجاه.
فرخی ( دیوان ص 360 ).
بونصر مردی بود عاقبت نگر در روزگار سلطان محمود رضی اﷲ عنه بی آنکه مخدوم خود را خیانتی کرد دل این سلطان مسعود رحمة اﷲ علیه نگاهداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176 ). نادان تر مردمان آن است که مخدوم را... در کارزار افکند. ( کلیله و دمنه ). هیچ خردمند برای آسایش نفس خود رنج مخدوم اختیار نکند. ( کلیله و دمنه ). هشتاد سال در خدمت علم روزگار گذاشت تا مخدوم همه شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 283 ).
بیش بر جای خدم ننشیند
ایمه مخدوم چه جای خدم است.
خاقانی ( دیوان چ سجادی 820 ).
نزد مخدوم فضل تو نقص است
پیش مزکوم مشک تو بعره است.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 833 ).
و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که به اندک تغییر حال از مخدوم قدیم برگردد. ( گلستان ).
بر دیده من برو که مخدومی
پروانه بخون بده که سلطانی.
سعدی.
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت.
حافظ.
- مخدوم پیشه ؛ سر. رئیس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
در خدمت تو آمده مخدوم پیشگان
بسته به صدر بار تو چون بندگان کمر.
سوزنی ( یادداشت ایضاً ).
- مخدوم زاده ؛ پور مخدوم و آغا و خداوند، و آغازاده و، صاحب زاده ، و کودک محترم.( ناظم الاطباء ).
- مخدوم کُرَّه ؛ عبارت از مخدوم زاده از عالم خرکره و شترکره ، و این در مقام هجو ملیح بلکه تهوین وتحقیر گویند. ( آنندراج ) ( بهار عجم ). کودک نادان و احمق و این کلمه را بیشتر در تحقیر گویند. ( ناظم الاطباء ) :
زدم بر خود زند هر گاه دره
خر تصویر را مخدوم کره.
محمدسعیداشرف ( از آنندراج ).
قاضی نوراﷲ ششتری در کتاب مجالس المؤمنین در حق مخدوم الملک که از عمده های اکبری بود از روی تعصب مذهب گفته که آن مخدوم کره مروان حمار. ( آنندراج ) ( بهار عجم ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) آن کس که خادمان دارد خدمت کرده شده سرور : نزد مخدوم فضل تو نقص است پیش مزکوم مشک تو بعره است . ( خاقانی ) جمع : مخدومین .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - خدمت کرده شده . ۲ - سرور، آقا، ارباب .

فرهنگ عمید

کسی که به او خدمت می کنند، سَرور، آقا.

پیشنهاد کاربران

خدمت شده
مخدوم بر وزن مفعول است
آقا ارباب خواجه سرور رییس

رییس
( = خدمتکار ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ساپیک، ساپیت ( ساپ = خدمت؛ سنسکریت + پسوندهای یاتیکی ( = مفعولی ) «یک» ( پهلوی ) «یت» سنسکریت )
راژیک، راژیت ( راژه = خدمت؛ کردی + «یک، یت» )
...
[مشاهده متن کامل]

پَریوپیک، پَریوپیت ( پَریوپ از سنسکریت: پَریوپاس= خدمت + «یک، یت» )
آنْواسیک ãnvãsik، آنْواسیت ãnvãsit ( آنواس از سنسکریت: اَنواس= خدمت + «یک، یت» )

بپرس