مخدة. [ م ِ خ َدْ دَ ] ( ع اِ ) ( از «خ دد» ) نازبالش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) بالش و نازبالش. ( ناظم الاطباء ).و رجوع به ماده بعد شود. || آهنی که زمین را بدان شکافند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). ج ، مَخادّ. ( ناظم الاطباء ).
مخده. [ م َ خ َدْ دِ ] ( از ع ، اِ ) پشتیگاه آکنده از پنبه و جز آن که بروی دشک نهاده... تکیه کنند. ( ناظم الاطباء ) : و از وی ( از خوارزم ) روی مخده و قزاگند و کرباس و نمد و ترف و رخبین خیزد. ( حدود العالم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
مسند از تخت و مخده ز نمط برگیرید
حجله از بهو و ستاره ز حجر بگشائید.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 160 ).
و رجوع به ماده قبل معنی اول شود.