مختمر

لغت نامه دهخدا

مختمر. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ع ص ) خمیرشونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تخمیرشده. ( ناظم الاطباء ). || خمیرکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || تخمیرشده. ( ناظم الاطباء ). || می رسیده و جوش زننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). شراب رسیده جوشیده. ( ناظم الاطباء ). || خمیر برآمده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به اختمار شود. || گوسپند و یا اسب سرسپید. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

پیشنهاد کاربران