تا چون به قال و قیل و مقالات مختلف
ازعمر چند سال میانشان فنا شدم.
ناصرخسرو ( دیوان چ 1 ص 272 ).
مختلف خوابهاست کاین طبقات ز آن مقدس جناب دیده ستند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 877 ).
و این پادشاه را هفت حاکم است اندر این شهر از هفت دین مختلف. ( حدود العالم ).مختلف شکلها همی دیدم
کامد از اختران همی پیدا.
مسعودسعد ( دیوان ص 19 ).
هستش بسی زبان و بگفتار مختلف ز آن هر کسی نیابد از اسرار او خبر.
مسعودسعد.
کتابت آن جز به خطوط مختلف میسر نشود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 253 ).از آن مختلف رنگ شد روزگار
که دارد پدر هفت و مادر چهار.
نظامی.
اگر چه مختلف آواز بودندهمه باساز شب دمساز بودند.
نظامی.
سنگ شنیدم که چو گردد کهن لعل شود مختلف است این سخن.
نظامی.
نقش ما یکسان به ضدها متصف خاک هم یکسان روانشان مختلف.
مولوی.
تربیت یکسان است ولیکن طبایع مختلف. ( گلستان ).- مختلف الاضلاع ؛ به سطحی اطلاق شود که پهلوهایش با یکدیگر برابر نباشند. همچون مثلث مختلف الاضلاع و مخمس مختلف الاضلاع و جز اینها.
- مختلف الزاویه ؛ که گوشه های آن با یکدیگر متفاوت باشند. رجوع به مثلث شود.
- مختلف شدن ؛ جدا شدن و متفاوت بودن : همه قوتهای نفس در یک محل باشند و در وصف مختلف شوند. ( مصنفات باباافضل ).
|| مخالف. ( ناظم الاطباء ). تند. || صرصر که بر هر چه وزد برکند :
کین سیل متفق بکند روزی این درخت
وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ.
سعدی.
|| ناموافق. ناهماهنگ. گونه گون : و اندیشه ای که در باب مطاوعت مجدالدوله... در اندرون داشت با اتباع و اصحاب خویش در میان نهاد و کلمه ایشان مختلف شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 264 ). || رنگارنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).بیشتر بخوانید ...