از خود ای جزو ز کلها مختلط
فهم میکن حالت هر منبسط.
مولوی.
ورجوع به اختلاط شود.- جمل مختلط ؛ شتر که پیه با گوشت وی آمیخته باشد از فربهی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). ناقة مختلطة کذلک. ( منتهی الارب ).
|| کار درهم و پریشان. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) و رجوع به اختلاط شود. || مضطرب. ( ناظم الاطباء ). || دشوار و مشکل. || مبهم و نامعلوم. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).