مختل

/moxtal/

مترادف مختل: آشفته، به هم ریخته، نابه سامان، بی نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب، آهمند، محتاج، نیازمند، خلل یافته، دارای اختلال

متضاد مختل: بسامان

برابر پارسی: درهم برهم، درهم ریخته، شوریده، آشفته

معنی انگلیسی:
deranged, disordered, confused, upset

لغت نامه دهخدا

مختل. [ م ُ ت َل ل ] ( ع ص ) سخت تشنه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سست و تباه : امر مختل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خلل یافته شده . ( غیاث ). خلل یافته شده و کار سست و تباه . ( آنندراج ). خلل یافته و درهم و شوریده و پریشان و خلل پذیر. ( ناظم الاطباء ) : به روزگار فتور خراب شده بود و ناحیت را مجرد مختل گشته. ( فارسنامه ابن البلخی ص 128 ). راه مخوف باشد از پیاده دزد بیشترین دیههاء آن مختل است. ( فارسنامه ابن بلخی ص 124 )... و اصول شرعی و قوانین دینی مختل و مهمل آمدی. ( کلیله و دمنه ). و چون قواعد دین مختل... ماند. ( سندبادنامه ص 5 ).
دشمنانش کز فلک جستند سعی
تکیه بر بنیاد مختل کرده اند.
خاقانی.
گر بوالفضولیی شده باشد معاف کن
بسیار مختلم ز پریشانی حواس.
علی خراسانی ( از آنندراج ).
|| لاغر و کم گوشت. ( ناظم الاطباء ): فلان مختل الجسم ؛ ای نحیف الجسم. ( ذیل اقرب الموارد ). || با یکدیگر دوزنده. || ترش و حامض. ( ناظم الاطباء ). || مرد درویش و محتاج. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مرد درویش و محتاج و حاجتمند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خلل پیداکرده، تباه، آشفته وبهم خورده
( اسم ) ۱- خلل یافته . ۲- سست و تباه ( کار ) . ۳- آشفته پریشان : گر بوالفضولیی شده باشد معاف کن . بسیار مختلم ز پریشانی حواس . ( علی خراسانی ) ۴- بی چیز محتاج .
خلل یافته و تباه شده

فرهنگ معین

(مُ تَ لّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تباه شده ، آشفته و به هم خورده ، دارای اختلال .

فرهنگ عمید

۱. خلل یافته، تباه.
۲. آشفته و به هم خورده.

مترادف ها

damaged (صفت)
ضایع، معیوب، مختل

disturbed (صفت)
مضطرب، اشفته، مختل، پریشان، مختل شده، ناراحت، پریشان حال

فارسی به عربی

غیر مرتب

پیشنهاد کاربران

مختل: همتای پارسی این واژه ی عربی این است
ژِلمیا želmyā ( لکی )
🇮🇷 همتای پارسی: درهم 🇮🇷
کَراشیدن = اختلال یافتن، مختل شدن
کَراشیده = مختل ( دچار مشکل شده در میانه کار )
کَراش = اختلال ( مشکل در میانه یک کار )
بن خان: ۱ - لغت نامه دهخدا ۲ - برهان قاطع
( آیا این واژه با crash پیوند دارد؟!!! )
#پارسی دوست
برهم ریخته. آشفته وپریشان
هم ریخته، نابه سامان، بی نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب، آهمند، محتاج، نیازمند، خلل یافته، دارای اختلال
پشنهادما این است شعر دری درکتابهای مکاتب را توضیح داده شود تا شاگردان غزیزما خوب فهمید شود
Disruption
آشفته، به هم ریخته، نابه سامان، بی نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب، آهمند، محتاج، نیازمند، خلل یافته، دارای اختلال

بپرس