مختصر

/moxtasar/

مترادف مختصر: انموذج، زبده، گزیده، خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح ، فشرده، کوتاه، حقیر، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، سردستی، کم، اندک

متضاد مختصر: مفصل، مطول، زیاد، بسیار

برابر پارسی: کوتاه، کم، فشرده، ناچیز

معنی انگلیسی:
brief, compact, concise, abridged, laconic, summary, resume, short, slight, small, scant, sparing, synoptic, thumbnail, to sum up, to be brief

لغت نامه دهخدا

مختصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] ( ع ص ) کسی که نزدیکترین راه رود در رفتن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که نزدیک ترین راه را در رفتن می گیرد. ( ناظم الاطباء ). || کوتاه کننده سخن. ( ناظم الاطباء )( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گیرنده به دست. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || دورکننده زوائد را از چیزی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اختصار شود.

مختصر. [ م ُ ت َ ص َ ] ( ع ص )چیزی که زوائد از آن دور شود و کوتاه گردد. ( آنندراج ). سخن کوتاه و مجمل و بطور اجمال. کوتاه و کم و برگزیده. منتخب و کوتاه شده. ( ناظم الاطباء ) :
من مدحت او چونکه همی مختصر آرم
آری چو سخن نیک بود مختصر آید.
فرخی.
و بنده ملطفه ای پرداخته بود مختصر، این مشرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد. ( تاریخ بیهقی ادیب ص 360 ).
وگرت رغبت باشد که درآئی زین در
بشنو از من سخنی کین سخن مختصر است.
ناصرخسرو.
من مدحت تو گفت ندانم همی تمام
مانند تو توئی و سخن گشت مختصر.
مسعودسعد ( دیوان ص 199 ).
آن خلق را پیمبر دیگر تو می بدی
کت هست علم آن وسخن گشت مختصر.
مسعودسعد.
از این مختصر آمد تا به ملال نینجامد. ( گلستان ).
- مختصر کردن ؛ کوتاه کردن و کم کردن. ( ناظم الاطباء ). کوتاه و مجمل کردن مطلبی وسخنی :
چو مدح تو می گفت نتوان تمام
همین جای کردم سخن مختصر.
مسعودسعد.
مختصر کردم چو آمد ده پدید
خود نبود آن ده ره دیگر گزید.
مولوی.
|| اندک. قلیل. ( ناظم الاطباء ). خرد. کوتاه :
برگ مهمانی تو ساخته ام
گرچه بس ساخته ای مختصر است.
خاقانی.
گر عزیز است عمر مختصر است
من بدین عمر مختصر چه کنم.
عطار.
دل مبند ای حکیم بر دنیا
که نه چیزی است جاه مختصرش.
سعدی.
- مختصرنظر ؛ کوتاه نظر :
نظر همی کنم ار چند مختصرنظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 199 ).
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مختصرنظری ؛ کوتاه نظری. ( از آنندراج ) :
تا کی به مختصرنظری جسم و جان نهی
این از فروغ آتش و آن از نمای خاک.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کوتاه کرده شده، کم و کوتاه
( اسم ) ۱- چیزی که زواید از آن دور شود و کوتاه گردد کوتاه کرده شده . ۲ - کوتاه ( سخن ) موجز ( کلام ) : و باین جایگاه ذکر هر چیزی مختصر برین سان کرده شود . ۳ - محقر کوچک : کرد ویران تا کند معمورتر قوم انبه بود و خانه مختصر . ( مثنوی ) ۴ - فرومایه کم همت .
قریه ای در مغرب آباده

فرهنگ معین

(مُ تَ صَ ) [ ع . ] (اِمف . ) کوتاه شده .

فرهنگ عمید

۱. کم، ناچیز.
۲. کوتاه، مجمل.
۳. حقیر، ناچیز.
۴. (اسم ) مطلب کوتاه و مجمل.

دانشنامه آزاد فارسی

مختصر (المختصر). مُختَصر (المُختَصر)
(یا: مختصر شیخ خلیل) تألیف ابوضیا ضیاءالدین خلیل بن اسحاق جندی معروف به صاحب مختصر، کتابی به عربی، در فقه مالکی. مشتمل بر یازده کتاب فقهی است که از «طهارت» آغاز می شود و با کتاب «البیع» پایان می یابد. این اثر بسیار معروف و معتبر، با بیانی موجز، تألیف یافته و بر آن شروح و حواشی بسیار نوشته شده است. به زبان فرانسه نیز ترجمه شده است. الدرر فی توضیح المختصر کمال الدین محمد معروف به ابن ناسخ طرابلسی؛ شفاء العلیل محمد بن احمد بساطی؛ فتح الجلیل ابوعبدالله محمد غرناطی معروف به واق، المنزع الجلیل ابوالفضل محمد تلمسانی و مواهب الجلیل محمد خطاب رعینی از شروح معروف بر این کتاب است. المختصر در ۱ جلد به چاپ رسیده است (بیروت، ۱۴۱۶ق).

جدول کلمات

موجز

مترادف ها

brief (صفت)
مختصر، کوتاه مختصر

abridged (صفت)
مختصر

concise (صفت)
مختصر، کوتاه، موجز، لب گو، فشرده ومختصر

summary (صفت)
مختصر، موجز، اختصاری، انجام شده بدون تاخیر

short (صفت)
مختصر، کوچک، کوتاه، موجز، غیر کافی، کمتر، قاصر، کسردار، بی مقدمه

little (صفت)
پست، مختصر، ریز، کوچک، کوتاه، خرد، بچگانه، اندک، قد کوتاه، کم، جزئی، معدود، ناچیز، حقیر، درخور بچگی

terse (صفت)
مختصر، بی شاخ و برگ، موجز، مختصر و مفید

succinct (صفت)
مختصر، مجمل، چکیده، کوتاه، فشرده، موجز

compendious (صفت)
مختصر، مجمل، ملخص، موجز، مختصر و مفید

laconic (صفت)
مختصر، کوتاه، موجز، کم حرف، مختصر گو

curt (صفت)
مختصر، کوتاه و مختصر، اجمالی

synoptic (صفت)
مختصر، کوتاه، هم نظیر

synoptical (صفت)
مختصر، کوتاه، هم نظیر

telegraphic (صفت)
مختصر، موجز، تلگرافی، از راه دور نگاری

فارسی به عربی

خلاصة , ضوء , قلیلا , لفترة قصیرة , مجرد , مصغر ، وجیز

پیشنهاد کاربران

مختصر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
سربس sarbas ( لکی )
اسنار esnār ( سغدی: snār )
"مختصر جمیع الکتب المنطقیه" فارابی
"گزینهء همهء نوشته های اندیشی" فارابی.
🇮🇷 همتای پارسی: گزیده 🇮🇷
your password protected areas in order for more
کوتاه مدت
افشین مختصر علاقه ای هم به تاریخ داشت.
اجمال، کوتاه
مختصر به معنی ( کوتاه ) و متضاد مختصر ( ءمفصل )
مختصر عقلان : آنان که عقل ناچیز و بی ارزش دارند .
دکتر شفیعی کدکنی در مورد واژه ی " مختصر " می نویسد : ( ( کلمه ی مختصر که ما امروز آن را در مفهوم خلاصه به کار می بریم در عصر سنائی به هر چیز بی ارزش و اندک اطلاق می شده است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( زبان مختصر عقلان ببند اندر جهان بر من
که تا چون خود نخوانندم حریص و مفسد و رعنا )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 260. )

کوتاه، مختصر و مفید:منظور کوتاه با بیان یک یا چند جمله هدف را بیان کردن است
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
لَگبیت ( لَگب از سنسکریت: لَگهْوی= اختصار + پسوند یاتیکی ( = مفعولی ) سنسکریت «یت» )
هَنگیریت ( هَنگیر از پهلوی: هَنگیرتیْه= اختصار + «یت» )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس