مختص
/moxtass/
مترادف مختص: خاص، مخصوص، ویژه، اختصاص یافته
برابر پارسی: ویژه
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( اسم ) خاص کرده خاص گردیده اختصاص یافته جمع : مختصین .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] آنکه که نسبت به کسی نزدیک است، مقرب.
مترادف ها
دقیق، خاص، مخصوص، منحصر بفرد، تک، خصوصی، ویژه، بخصوص، مختص، نکته بین
خاص، مخصوص، عجیب و غریب، خصوصی، ویژه، مختص، دارای اخلاق غریب
پیشنهاد کاربران
مختصَّان : نزدیکان
" و پس از آن شنیدم از بوالحسن حربلی که دوست من بود و از مختصَّان بوسهل . . . . "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۵.
" و پس از آن شنیدم از بوالحسن حربلی که دوست من بود و از مختصَّان بوسهل . . . . "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۵.
منحصر