مخبون. [ م َ ] ( ع ص ) جامه درنوشته و دوخته. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جامه دولاشده دوخته شده. ( ناظم الاطباء ). || طعام پنهان کرده و نهاده برای روز سختی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). طعام نهاده برای روز سختی. ( ناظم الاطباء ). || دست پنهان کرده در زیر بغل و یا در زیر جامه. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || ( در اصطلاح عروض )...و چون از «فاء» در فاعلاتن «الف » بیندازند فعلاتن شودو فعلاتن چون از فاعلاتن منشعب باشد آن را مخبون خوانند. ( المعجم چ مدرس رضوی ص 53 ). و رجوع به خبن شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - جام. در نوشته و دوخته . ۲ - طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی . ۳ - سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنانکه از فا در فاعلاتن الف بیندازند فعلاتن شود .
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - جامة در نوشته و دوخته . ۲ - طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی . ۳ - در علم عروض سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنان که از «فا» در فاعلاتن «الف » بیندازند «فعلاتن » شود.