مخبل

لغت نامه دهخدا

مخبل. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) آن که به عاریت دهد شتر ماده کسی را تا بخورد شیر آن و منتفع شود به پشم وی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آن که عاریت می دهد شتر ماده و یا میش را تا شیر آن را بخورند و از پشم وی منتفع شوند. ( ناظم الاطباء ). || کسی که اسب به عاریت دهد برای جهاد کردن به سواری آن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که اسب عاریت می دهد تا بر آن سوار شده جهاد کنند. ( ناظم الاطباء ).

مخبل. [ م ُ خ َب ْ ب َ ] ( ع ص ) تباه خرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فاسدالعقل. ( محیط المحیط ). مجنون. ( از اقرب الموارد ). || فرومایه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مصروع. ( ناظم الاطباء ). || ناقص اعضاء. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

مخبل. [ م ُ خ َب ْ ب ِ ] ( ع اِ ) نام روزگار است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). روزگار. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) تباه خردکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فاسدکننده خرد و عقل. ( ناظم الاطباء ). || تباه کننده و فاسدکننده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || ناقص اعضاکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). قطعکننده یکی از اعضا. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) طالع و بخت. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده قبل شود.

مخبل. [ م ُ خ َب ْ ب َ ] ( اِخ ) ربیعةبن مالک بن ربیعةبن عوف سعدی ، مکنی به ابویزید. و رجوع به مالک شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تباه خرد دیوانه. ۲ - فرومایه .
ربیعه ابن مالک بن ربیعه بن عوف سعدی

فرهنگ عمید

۱. مصروع.
۲. دیوانه.
۳. فرومایه.

پیشنهاد کاربران

بپرس