مخبط. [ م ُ ب َ ] ( ع ص ) بیمار ودردمند و آزرده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مخبط. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) سرفرودآورنده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
مخبط. [ م ُ خ َب ْ ب َ ] ( ع ص )درهم آمیخته. ( غیاث ) ( آنندراج ) آشفته و پریشان عقل. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || فاسد و تباه. ( آنندراج ). فاسد. ( ناظم الاطباء ) :
هم مخبط دینشان و حکم شان
از پی طومارهای کژبیان.
مولوی.
- مخبط شدن ؛ فاسد شدن. درهم و ناموزون شدن. بهم خوردن و تباه شدن : چون مخبط شد اعتدال مزاج
نه عزیمت اثر کند نه علاج.
( گلستان ).
- || در تداول به معنی دیوانه شدن آمده است.- مخبط کردن ؛ آشفته و تباه و پریشان ساختن : سلجوقیان بعد از شکست خصمان... جمله دیار خراسان آشفته و مخبط کردند. ( سلجوقنامه ظهیری ص 15 ).