کس بود کو را منظر بود و مخبر نی
میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر.
فرخی.
در جهان هردو تنی را سخن از منظر اوست منظرش نیکو اندر خور منظر مخبر.
فرخی.
گر منظری ستوده بود شاه منظری ور مخبری گزیده بود میر مخبری.
فرخی.
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبرکه منظرها از او خوارند و در عارند مخبرها.
منوچهری.
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت وین مخبر کرداری وین منظر دیداری.
منوچهری.
منظرت به ز مخبر است پدیدکه به تن زفتی و به دل زفتی.
علی قرط اندکانی ( از لغت فرس اسدی چ هرن ص 14 ).
گرت آرزوست صورت او دیدن
وآن منظر مبارک و آن مخبر.
ناصرخسرو.
خدای مهر نبوت نمود باز به خلق از آن رسول نکومخبر نکومنظر.
ناصرخسرو.
چونان که سوی تن دو در باغ گشادندیکسان شودت بر در جان منظر و مخبر.
ناصرخسرو.
در... مظهر بی مخبر... فایده بیشتر نباشد. ( کلیله و دمنه ). با منظر رایق و مخبر صادق سنت او عدل فرمائی. ( سندبادنامه ص 250 ).منظر بسی بود که به مخبر تبه شود
او را سزای منظر پاکیزه مخبر است.
ادیب صابر ( از امثال و حکم ج 4 ص 1744 ).
چون سر و ماهیت جان مخبر است هر که او آگاه تر با جان تر است.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 354 ).
|| آنچه از کسی بازگویند. شهرت و آوازه : افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
زان هر دوان کدام به مخبر نکوتر است.
خاقانی.
آری منم که رومی و مصری است خلعتم ز آن کس که رفت تا خزر و هند مخبرش.
خاقانی.
اقلیم بخش و تاج ستان ملوک عصرشاهی که عید عصر ملوک است مخبرش.
خاقانی.
|| آنچه یا آنکه از اوخبر دهند : خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم
ورای آنکه از او نقل می کند ناقل.
سعدی.
|| علم به ظاهر چیزی و آگاهی از چیزی. || جای آزمایش. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).مخبر. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) خبردهنده. ( غیاث ). خبردهنده و آگاه کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خبردهنده و آگاه سازنده و تحقیق کننده و گوینده اخبار. ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...