مخامره

لغت نامه دهخدا

( مخامرة ) مخامرة. [ م ُ م َ رَ ] ( ع مص ) بیامیختن. ( زوزنی ). آمیختن. ( تاج المصادر بیهقی ). آمیختن با هم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). درآمیختن با کسی. ( ناظم الاطباء ). || پنهان شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). نهان شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پنهان کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ). || ملازم شدن کاری را. ( زوزنی ). || مقیم گردیدن و پیوسته در خانه بودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ملازم شدن به جائی ( تاج المصادر بیهقی ). || آزاد را بنده قرار داده فروختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خریدن آزاد را به اینکه بنده است. ( ناظم الاطباء ). || نزدیک شدن به یکدیگر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). نزدیک شدن به کسی. ( ناظم الاطباء ). || پوشانیدن عقل را. ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مخامره. [ م ُ م َ رَ / م ُ م ِ رِ ] ( ع مص ) پنهان شدن و اقامت در جائی : در میان گروهی از پیادگان خویش روی به مخارم کوهها و به مخامره بیشه ای از بیشه ها مستظهر شده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ، ص 287 ).

پیشنهاد کاربران