مخافت. [ م َ ف َ ] ( ع مص ) خوف و ترسیدن ،و این مصدر میمی است از ثلاثی مجرد. در اصل مخوفت بود واو متحرک ماقبل آن حرف صحیح ساکن ، حرکت واو نقل کرده به ماقبل دادند واو در اصل متحرک بود، ماقبل آن اکنون مفتوح گردید آن واو را به الف بدل کردند مخافت شد. ( غیاث ) ( آنندراج ) : و هر که علم بداندو بدان کار نکند به منزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند تا به قطع و غارت مبتلا گردد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 40 ). پس من دنیا را بدان چاه پرآفت و مخافت مانند کردم. ( کلیله و دمنه ایضاً ص 57 ). حالی ذات او از مشقت فاقه و مخافت بوار مسلم ماند. ( کلیله و دمنه ایضاً ص 108 ). و مرا به مهمانی دعوت کرد و من متردد که گوئیا ضیافتی است یا آفتی و مخافتی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 96 ). پدر اگر در غیبت من وصایتی کرده است سبب بعد مسافت و قرب آفت و مخافت تفرق جمع و تشتت حال بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 189 ). گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان ، کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافت است. ( گلستان ). آنرا که دلارام دهد وعده بکشتن باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت.
سعدی.
و رجوع به مخافة شود. مخافة. [ م َ ف َ ] ( ع مص ) ( از «خ وف » ) ترسیدن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مخافت و خوف شود.
فرهنگ فارسی
بیمناک شده، ترسیدن ۱ - ( مصدر ) ترسیدن خوف داشتن . ۲ - ( اسم ) ترس خوف : و ملوک راعی رعیت و حامی شریعت ... از انواع آفت و مخافت . جمع : مخافات .