مخاطبه
لغت نامه دهخدا
مخاطبه. [ م ُ طَ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِمص ، اِ ) گفتگو و خطابه. || کلام مابین متکلم و سامع. ( ناظم الاطباء ). || مورد بازخواست و عتاب قرار دادن. گفتاری درشت و عتاب آمیز : در این وقت که آواز مخاطبه و معاتبه از منزل ایشان به گوش وی رسید. ( انوار سهیلی ). و رجوع به خطاب شود. || در اصطلاح دیوان رسائل ، عنوانی است که مخاطب را به خصوص در نامه ها با آن میخوانده اند. ( اصطلاحات دیوانی دوره غزنوی تألیف حسن انوری ص 182 ) : استادم منشورها نسخت کرد تحریر آن من کردم به نام داود و نسا به نام طغرل... و این مقدمان را دهقان مخاطبه کردند. ( تاریخ بیهقی ، ازاصطلاحات دیوانی ایضاً ). گفت نامه بنویس به برادر ماکه چنین و چنین فرمودیم و مخاطبه الامیر الجلیل الاخ فرمود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ). به خواجه عبدالصمد نامه رفت مخاطبه شیخنا بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360 ). و هارون را خلیفةالدار خوارزمشاه خواندند... و مخاطبه هارون ولدی و معتمدی کرده آمد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 355 ). مگر بدین نامه شرم دارد و مخاطبه وی الامیرالفاضل الولد کرده آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 472 ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. بازخواست کردن، جرّوبحث.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید