مخاض

لغت نامه دهخدا

مخاض. [ م َ / م ِ ] ( ع مص ) ( از «م خ ض » ) درد زه خاستن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ).درد زه گرفتن زن و جز آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( از ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ) :
ذکر حمل مریم و نخل و مخاض
ذکر یحیی و زکریا و ریاض.
مولوی ( مثنوی ).
|| نزدیک به زادن رسیده شدن. ( منتهی الارب ). نزدیک به زادن رسیدن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || باردار شدن. مخضت الشاة؛ باردار شد آن گوسفند. ( ناظم االاطباء ).

مخاض. [ م َ ] ( ع اِ ) شتران آبستن یا شتران آبستن دوماهه ، لا واحد لها من لفظها و واحدها خلفة نادر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). شتران آبستن دوماهه. ( ناظم الاطباء ). || خران آبستن. ( ناظم الاطباء ). || شترمادگان گشن گذاشته در آنها چندان که از اضراب باز مانند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || درد زه یعنی دردی که به وقت ولادت زنان را لاحق می شود. ( غیاث ) ( آنندراج ). و رجوع به ماده قبل شود || در نصاب مراد از مخاض ، ابن مخاض باشد. ( غیاث ).
- ابن مخاض ؛ شتربچه ای که به سال دوم درآمده باشد و اگر چه ماده باشد بنت مخاض نامند.( غیاث ).
- || شتربچه ای که مادرش گشنی یافته باشد. بنت مخاض و ابنة، مخاض مؤنث. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- || شتربچه به سال دوم درآمده بدان جهت که مادرش لاحق به مخاض یا به شتران آبستنی گردد اگر چه آبستن نباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- || شتربچه که مادرش خود آبستن شده یا شترانی که درو بود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتربچه ای که مادرش حامله باشد یا مادرش در میان شتران آبستن باشد اگر چه خود آبستن نباشد. ( از محیط المحیط ).ج ، بنات مخاض. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

مخاض. [ م َ ] ( ع اِ ) ( از «خ وض » ) ج ِ مخاضة. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به مخاضة شود.

مخاض. [ م َ ] ( ع مص ) در کاری درآمدن. || ( اِ ) جای درآمدن. ( آنندراج ) ( غیاث ).

فرهنگ فارسی

درد زایمان
( اسم ) ۱ - دردی که بهنگام ولادت فرزند زنان را دست دهد درد زه : ذکر حمل مریم و نخل و مخاض ذکر یحیی زکریا و ریاض ... ( مثنوی ) ۲ - شتران آبستن ( یا شتران آبستن ده ماهه ) . ۳ - شتر مادگان گشن گذاشته چندانکه از اضراب باز مانند . توضیح بدو معنی اخیر جمعی است که مفرد ندارد . ۴ - ( مصدر ) درد زه گرفتن زن نزدیک بزادن رسیدن .
در کاری در آمدن

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - درد زایمان . ۲ - شتران آبستن .

فرهنگ عمید

عارض شدن درد زایمان.

پیشنهاد کاربران

بپرس