مخارق
لغت نامه دهخدا
مخارق. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَخْرَق. منافذ معتاد در بدن.( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). سوراخها. شکافها : چنان ساخته بود مخارق گلوی او که چون بادی در زیر او دمیدندی... ( ابوالفتوح ). چنانکه آواز و مزمار به اختلاف مخارق مختلف می شود. ( ابوالفتوح ).
مخارق. [ م ُ رِ ] ( اِخ ) ابوالمهنابن یحیی الجزار که در زمان خود یکی از نامدارترین سرودگویان دربار هارون الرشید بود و بعد از آن به خدمت مأمون درآمد. وی در سال 231 هَ. ق. فوت کرد و در سرمن رأی مدفون شد. ( از اعلام زرکلی ج 8 ص 68 ). و رجوع به عقدالفرید ج 7 ص 33 و 39 و البیان و التبیین ج 2 ص 123 شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید