محکوم علیه


معنی انگلیسی:
losing party

لغت نامه دهخدا

محکوم علیه. [ م َ مُن ْ ع َ ل َی ْه ْ ] ( ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه بدو نسبت داده شده باشد. پس اگر قضیه حمیله بود آن را موضوع نامند و اگر قضیه شرطیه بود آن را مقدم خوانند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). چنانکه در ترکیب «زیدٌ قائم ٌ» زید را محکوم ٌعلیه و قائم رامحکوم ٌبه گویند. ( از غیاث ). و رجوع به محکوم شود.

فرهنگ فارسی

۱- آنکه حکم بضررش صادر شود . ۲- محمول در قضیه حکمیه . ۳- مسلم معروف شناخته : و چون صاحب هنری بمعرفت شعر شهرت یافت و بنزدیک نحاریرسخن و روان بنقد شعر محکوم علیه شد و مشارالیه گشت ..
آنچه بدو نسبت داده شده باشد

فرهنگ عمید

کسی که حکم به زیانش صادر شده.

دانشنامه اسلامی

جدول کلمات

دادباخته

پیشنهاد کاربران

محکوم علیه= کسی که حکم بر علیه او صادر شده ( بر ضررش )
محکوم له = حکم به نفع او صادر شده ( بسودش )
دادباخته
judgement debtor
دادباخته. . . .
آن کسی که حکم به ضرر او داده شده است.

بپرس