محکمی

/mohkami/

مترادف محکمی: استحکام، استواری، پایداری، سختی، صلابت، صلبی

متضاد محکمی: سستی

معنی انگلیسی:
firmness, rigidity, steadiness, steel, strength, sureness, tenacity

لغت نامه دهخدا

محکمی. [ م ُ ک َ ] ( حامص ) حالت و چگونگی محکم. استواری. سختی. سفتی. بستگی. ( ناظم الاطباء ). حصانت. رصانت. رزانت. استحکام. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
بنگر به چه محکمی ببسته ست
مر جان ترا بدین تن اندر.
ناصرخسرو.
بسا رخنه که اصل محکمی هاست
بسا انده که در وی خرمی هاست.
نظامی.
میخ زرین و مرکز زمی است
نام روئین دزش ز محکمی است.
نظامی.
از قلاع معبد که به مزید مناعت و محکمی مشهور است و وصف آن در کتب تواریخ مسطور و مذکور، قلعه فیروزکوه است. ( ظفرنامه یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 407 ). رجوع به محکم شود.

محکمی. [ م ُ ح َک ْ ک ِ ] ( ص نسبی ) انتسابی است به محکمه که طایفه ای از خوارج باشند. ( از انساب سمعانی ). رجوع به محکمه شود.

فرهنگ فارسی

استواری بر قراری : از قلاع معبد که بمزید مناعت و محکمی مشهور است و وصف آن در کتب توازیخ مسطور و مذکور قلع. فیروز کوه است .
طایفه ای از خوارج

مترادف ها

stability (اسم)
استحکام، استواری، ثبات، پایداری، پایایی، محکمی، پا بر جایی

solidity (اسم)
دوام، سختی، استحکام، استواری، ضخامت، سفتی، محکمی، جمود

firmness (اسم)
متانت، سفتی، محکمی، ثبات و استحکام، پا بر جایی

fastness (اسم)
سرعت، تندی، استواری، سفتی، محکمی

پیشنهاد کاربران

بپرس