محکم کردن


مترادف محکم کردن: استوار کردن، سفت کردن، قایم کردن، ثابت نمودن، پابرجا کردن

متضاد محکم کردن: سست کردن

معنی انگلیسی:
clamp, fasten, firm, fix, seal, secure, set, shore, skewer, solidify, stabilize, support, toughen, underpin

فرهنگ فارسی

( مصدر ) استوار کردن پا برجا کردن ثابت نمودن : چون شب شد او در کوشک را محکم کرد .

جدول کلمات

تایید

مترادف ها

firm (فعل)
محکم کردن، استوار کردن، ضخیم کردن

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

consolidate (فعل)
یکی کردن، محکم کردن، یک رقم کردن

reinforce (فعل)
تقویت کردن، محکم کردن، مستحکم کردن، نیرو دادن، نیرو بخشیدن به، مدد کردن

strengthen (فعل)
تشدید کردن، تحکیم کردن، محکم کردن، نیرومند کردن، قوی کردن، تقویت دادن، تقویت یافتن

stake (فعل)
محکم کردن، شرط بندی کردن، بچوب یا بمیخ بستن، قائم کردن، شهرت خود رابخطر انداختن، پول در قمار گذاشتن

clinch (فعل)
ثابت کردن، محکم کردن، پرچ کردن، قاطع ساختن، پرچ بودن

fasten (فعل)
چسباندن، بستن، محکم کردن، سفت کردن، چفت کردن

fixate (فعل)
تثبیت کردن، متمرکز کردن، محکم کردن

tighten (فعل)
بستن، سفت شدن، محکم کردن، سفت کردن، تنگ کردن، فشردن، کیپ کردن

girth (فعل)
محکم کردن، دور گرفتن، تنگ بستن، با تنگ بستن

chock (فعل)
محکم کردن، از حرکت بازداشتن

solidify (فعل)
محکم کردن، سفت کردن، متبلور کردن، یک پارچه شدن، متبلور شدن، جامد کردن، سفت کردن یا شدن

rivet (فعل)
محکم کردن، پرچ کردن، پر چین کردن، بهم میخ زدن، با میخ پرچ محکم کردن

فارسی به عربی

احکام , اربط , تکلم , حصة , سد , مازق , مسمار

پیشنهاد کاربران

تاکید
Reinforce
اِحکام
شد، استوار کردن، سفت کردن، قایم کردن، ثابت نمودن، پابرجا کردن
اشادت
واژه تازی میباشد و برابر پارسی ان چفت کردن و سفت کردن و استوار کردن میباشد ک بسی بهتر از محکم تازی میباشد
تاکد
شد ، اشد
تثبیت
اتقان

بپرس