محک

/mahak/

مترادف محک: آزمایش، آزمون، امتحان، تجربه، عیارسنج، عیار، عیارسنجی، ضابطه، معیار

برابر پارسی: زرسنج، زرکَش، آزمونه، ارزشیاب

معنی انگلیسی:
touchstone, test, criterion, acid test, feeler, gauge

لغت نامه دهخدا

محک. [ م َ ] ( ع مص ) ستیهیدن. ( از منتهی الارب ). ستیزه کردن. مماحکة. تماحک.

محک. [ م َ ح ِ ] ( ع ص ) ستیهنده. ( منتهی الارب ). ستیزه کار. ستیزه گر. مماحک.

محک. [ م ِ ح َک ک ] ( ع اِ ) سنگی که بر آن زر و سیم عیار کنند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اسم آلت از حَک به معنی سائیدن سنگ زرکش که سیاه باشد و بر آن آزمایش زر کنند. ( غیاث ) ( آنندراج ). سنگی که بدان زر و سیم عیارکنند. ( ناظم الاطباء ). سنگ که بدان زر و سیم و بعض فلزات دیگر شناسند. سنگی که با سودن زر و نقره بدان درست یا قلب بودن آن را معلوم سازند. سنگ زر. سنگ محکة. فتانه. سنگ صرافان. سنگ سیاه که صراف زر بدان امتحان کند و جید آن از ردی بازشناسد. سنگ که بدان زر وسیم و دیگر فلزات آزمایند. سنگی سیاه از نوع یشب که بدان زر و سیم آزمایند و از سرب و مس تشخیص کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). گونه ای ژاسپ که سیاه رنگ است و در ترکیبش رست هم دارد ودر زرگری جهت تشخیص طلا و عیار آن به کار رود. سنگ عراقی. سنگ امتحان. حجرالمحک. ژاسپ سیاه :
عیار و وزن چنین زر تو دانی از ملکان
که خاطر تو محک است و عقل تو معیار.
معزی.
بر محک کعبه کو جنس بلال آمد برنگ
هرکه را زر بولهب رویست شادان آمده.
خاقانی.
سنگ در عین درشتی است امین
لاجرم گاه محک گه حکم است.
خاقانی.
تا یافت محک شب سپیدی
صراف فلک دکان برانداخت.
خاقانی.
بلی هر زری را عیاری است اما
محک داند آن و ترازو شناسد.
خاقانی.
گر چو چراغ در دهن زر عیار دارمی
خود نشدی لبم محک از کف پای چون توئی.
خاقانی.
آن بگهی هم کدر و هم صفی
هم محک و هم زر و هم صیرفی.
نظامی.
زر ز خورشید ذره ذره شود
اگر از خاک تو محک نبرد.
عطار.
خلق همچون زرند و دنیا را
محک امتحان همی یابم.
عطار.
محک داند که زر چیست ،گدا داند که ممسک کیست. ( گلستان ).
به سوگند گفتن که زر مغربی است
چه حاجت محک خود بگوید که چیست.
سعدی.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
حافظ.
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چومحک .بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سنگی که طلا یانقره رابه آن می مالندوعیار آنهارا آزمایش میکنند
( اسم ) ۱ - آلت سودن . ۲ - سنگی که بوسیل. آن عیار زر و سیم را تعیین کنند : عیار و وزن چنین زر تو دانی از ملکان که خاطر تو محک است و عقل تو معیار . ( معزی ) توضیح محک در اصل ( لغت عرب ) بکسر میم و تشدید کاف است که اسم آلت باشد از حک بمعنی ساییدن ولی معمولا آنرا محک بفتح میم و حائ و تخفیف کاف خوانند و در شعر فارسی مخفف و مشدد هر دو آمده است . حافظ گوید : خوش بود گر محک تجربه آمد بمیان تا سیه روی شود هر که دو او غش باشد . و نظامی گوید : شاه فرمود تا بمجلس خاص بر محکها زنند زر خلاص . یا محک زر ایمان . حجر الاسود . یا محک زرین . ۱ - سنگی که طلا را بدان امتحان کنند . ۲ - حجر الاسود .
ستیزه کار

فرهنگ معین

(مِ حَ کّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سنگ زر، سنگی که با آن عیار طلا را می آزمایند. ۲ - آزمایش .

فرهنگ عمید

۱. سنگی که طلا یا نقره را به آن می مالند و عیار آن ها را آزمایش می کنند، سنگ زر.
۲. [مجاز] وسیله ای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی.

فرهنگستان زبان و ادب

{benchmark} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] معیار سنجش ویژگی های سامانه

مترادف ها

acid test (اسم)
محک، وسیلهء ازمایش، امتحان با اسید

benchmark (اسم)
محک، نشان، انگپایه

test (اسم)
محک، ازمایش، بته، بوته، معیار، ازمون

criterion (اسم)
محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی

touchstone (اسم)
محک، معیار، سنگ محک

proof (اسم)
محک، اثبات، نشانه، عیار، برهان، مدرک، ملاک، چرک نویس، گواه، دلیل، مقیاس خلوص الکل

exam (اسم)
محک، ازمایش، امتحان، رسیدگی، بازرسی، معاینه، ازمون، ازمایه

examination (اسم)
محک، ازمایش، امتحان، رسیدگی، بازرسی، معاینه، ازمون، ازمایه

examen (اسم)
محک، ازمایش، بازرسی، مقالهءانتقادی

pons asinorum (اسم)
محک

فارسی به عربی

اختبار , امتحان , برهان , حامض , علامة , فحص

پیشنهاد کاربران

بپرس