محک زدن. [ م ِ ح َک ک زَ دَ ] ( مص مرکب ) آزمودن و امتحان کردن. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) : همت من عیار ناکس و کس دید چون بر محک معنی زد.خاقانی.
test (فعل)ازمایش کردن، محک زدن، ازمودن، عیار گرفتن، امتحان کردن، ازمودن کردنassay (فعل)ازمایش کردن، سنجیدن، محک زدن، کوشش کردن، چشیدن، تحقیق کردن، ازمودن، عیارگیری کردن، عیار گرفتن، باز جویی کردن