محول

/mohavval/

مترادف محول: احاله، سپرده، واگذار، محوله، سپرده شده، واگذارشده، گرداننده، حواله کنننده، حواله گر، موکول، منوط

برابر پارسی: سپرده، واگذار، وانهاد

معنی انگلیسی:
turned over, given over, delivered

لغت نامه دهخدا

محول. [ م ُح ْ وِ ] ( ع ص ) نعت است از اِحْوال.
- صبی محول ؛ کودک یک ساله.
- ناقة محول ؛ ماده شتری که پس از کره ماده ، نر زاید و بالعکس.مُحَوِّل.
- || ماده شتری که پس از گشن دادن باردار نشود.
|| خداوند شتران نازاینده که باردار نمی شونداز گشن یافتن. || مقیم شونده در یک جای یک سال. || آن که پیش آید بر کسی به تازیانه. || برجهنده بر پشت ستور. برنشیننده. || محال گوینده. || برات دهنده داین را بر کسی. ( آنندراج ).

محول. [م َ ] ( ع ص ) ساعی و نمام. ( منتهی الارب ماده م ح ل ). ماحل. ( منتهی الارب ). || قحطرسیده. قحطزده : ارض محول ؛ زمین قحطرسیده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

محول. [ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ محل. ( ناظم الاطباء ).

محول. [ م ُ ح َوْ وِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تحویل. حال گردان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). بگرداننده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). گرداننده. ( غیاث ). برگرداننده و مبدل کننده و تغییردهنده. دیگرگون کننده. ( ناظم الاطباء ) :
اگر محول حال ِ جهانیان نه قضاست
چرا مجاری احوال بر خلاف رضاست.
انوری.
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال. ( ذکری که به هنگام تحویل سال نو کنند ). || حواله کننده. || سپرده کننده. ( غیاث ). سپرنده و تحویل دهنده. || ناقه که آبستن نشود بعد از گشن یافتن. مُحْوِل. || خرمابن که پس از گشن یافتن باردار نشود. ( ناظم الاطباء ). مُحْوِل. || شتر ماده که پس ماده ، نر زاید و یا بعکس آن. ( آنندراج ). مُحْوِل.

محول. [ م ُ ح َوْ وَ ] ( ع ص ) سپرده کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). سپرده شده. تحویل شده. واگذارشده. || مبدل شده و برگردانیده شده. ( ناظم الاطباء ). تغییر حال داده.

محول. [ م ُ ح َوْ وَ ] ( اِخ ) شهرکی است نیکو و پاکیزه و خرم با بستانها و میوه های بسیار و بازارها و آبها، در یک فرسنگی بغداد. ( معجم البلدان ). موضعی است غربی بغداد. ( آنندراج ).
- باب محول ؛ محله بزرگی است پهلوی محله کرخ که متصل به آن بوده است. اما امروز ( در ایام یاقوت ) جدا افتاده است. بدانجا منسوب است ابوبکر محمدبن خلف بن مرزبان بن بسام آجری محولی صاحب تصانیف بسیار. وی از زبیربن بکار و احمدبن منصور الزیادی و محمدبن ابی السری ازدی و ابن ابی الدنیا و غیرهم روایت دارد و از او حافظ ابواحمدبن عدی و ابوعمروبن حیویة الخراز و عیسی بن موسی المتوکل و غیرهم روایت کرده اند. وی در 309 هَ. ق. درگذشته است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

تغییردهنده، انتقال دهنده، حال بحال کننده، برگردانیده شده، حال بحال شده، حواله داده شده، واگذارشده
( اسم ) ۱ - سپرنده تحویل دهنده . ۲ - گرداننده تغییر دهنده : اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجاری احوال بر خلاف رضاست ? ( انوری ) ۳ - حواله کننده . ۴ - ناقه ای که آبستن شود بعد از گشتن یافتن .
شهرکی نیکو و پاکیزه

فرهنگ معین

(مُ حَ وِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - سپرنده ، تحویل دهنده . ۲ - گرداننده ، تغییر دهنده . ۳ - حواله کننده . ۴ - ناقه ای که آبستن شود بعد از گشن یافتن .
(مُ حَ وَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) واگذار شده .

فرهنگ عمید

۱. واگذارشده.
۲. [قدیمی] برگردانیده شده، دگرگون شده.
تغییردهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده.

پیشنهاد کاربران

بپرس