محوط
لغت نامه دهخدا
- کَرم محوط ؛ درخت رزی که گرداگرد آن دیوار باشد. ( ناظم الاطباء ).
محوط. [ م ُ ح َوْ وِ ] ( ع ص ) دیوارسازنده و دیواربست کننده. ( از ناظم الاطباء ). || گرداگرد چیزی برآینده و دیواربست کشنده. ( آنندراج ). || محافظ و نگهبان و پاسبان. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. آنچه گرداگرد آن دیوار کشیده باشند.
پیشنهاد کاربران
حصار