محو گردیدن. [ م َح ْوْ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) محو شدن. محو گشتن. زایل شدن. برطرف شدن. سترده شدن. || نیست و نابود شدن : تا صفات سیئه محو گردد. ( مجالس سعدی ص 18 ).
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن :تا که روی همچو ماهش دیده امماه بختم در محاق افتاده است. عطار+ عکس و لینک