محو شدن


مترادف محو شدن: از بین رفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن، مدهوش شدن، مجذوب شدن، غرقه گشتن، غرق شدن

معنی انگلیسی:
blur, disappear, evanesce, fade, melt

لغت نامه دهخدا

محو شدن. [ م َح ْوْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) امحاء. ( تاج المصادر بیهقی ). محو گردیدن. انطماس. طموس. سترده شدن : تطلس ؛ پاک شدن ، محو شدن نوشته. تطمس ؛ محو شدن خط. ( منتهی الارب ) :
طبعترا تا هوس نحو شد
صورت عقل از دل ما محو شد.
سعدی.
محو کی از صفحه دلها شود آثار من
من همان ذوقم که می یابند از گفتار من.
صائب.
|| نابود گشتن. نیست شدن. از میان رفتن :
محو شد پیشش سؤال و هم جواب
گشت فارغ از خطا و از صواب.
مولوی.
مرد و زن چون یک شوند آن یک توئی
چون که یکها محو شد آنک توئی.
مولوی.
هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست
مقبل کسی که محو شود در کمال دوست.
سعدی.
مجموع آثار حمیده و اخبار جمیله ایشان محو و ناچیز شدند. ( تاریخ قم ص 11 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - پاک شدن سترده شدن . ۲ - نابود گشتن از بین رفتن : مجموع آثار حمیده و اخبار جملی. ایشان محو و نا چیز شدند .

مترادف ها

decay (فعل)
ضایع کردن، فاسد شدن، خراب شدن، پوسیدن، محو شدن، تباه شدن، تنزل کردن، منحط شدن

fade (فعل)
خشک شدن، پژمردن، محو شدن، پژمرده شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن

فارسی به عربی

ابهت

پیشنهاد کاربران

- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن :
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.

عطار

بپرس