با تمام وجود تماشا کردن
زل زدن به چیزی یا جایی
خیره شدن
نگاه کردن
زل زدن به چیزی یا جایی
خیره شدن
نگاه کردن
غرق چیزی شدن، زل زدن به چیزی
محو ـــــ به یک چیز اندیشیدن
محو تماشا بودم
به چیزی نگاه کردم
بیشعور ضربا💩
محو تماشا - حیران - فرو رفتن در بینش - ورتکس
غزق تماشای اطراف
به یک چیز نگاه کردن و از آن چشم بر نداشتن
غزل در تماشای چیزی شدن
خیره شدن. . . تماشا کردن
فقط به یک موضوع اندیشیدن
غرق در کاری شدن
با تمام حواس به چیزی نگاه کردن
غرق در کاری شدن
با تمام حواس به چیزی نگاه کردن
محو تماشا یعنی غرق تماشا
خیره شدن به چیزی
غرق نگاه کردن عمیق به چیزی
فقط به یک چیز نگاه کردن . غرق در نگاه . با تمام حواس به چیزی نگاه کردن
غرق در دیدن چیزی
غرق دیدن
غرق تماشا
تمرکز روی چیزی که تو ذهنت هست و برات لذت بخشه
با تمام وجود تماشا کردن تماشای کسی
فقط به یک موضوع اندیشیدن، غرق در کاری شدن، با تمام حواس به چیزی نگاه گردن .
خیره و حیران
با تمام حواس به چیزی نگاه کردن
غرق نگاه کردن
خیره شدن به چیزی
خیره کننده
فقط به یک چیز خیره شدن
حیران ماندن
حیران ماندن
انگشت زیر دندان بردن از قشنگی طرف
انگشت زیر دندان بردن از قشنگی طرف
خیره شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)