محنیه

لغت نامه دهخدا

( محنیة ) محنیة. [ م َ ی َ ] ( ع اِ ) خم وادی. پیچ رود. محنوة. محناة. ج ، محانی. || زمین کج. ( منتهی الارب ). || شیردوشه از چرم شتر که ریگ در بعض پوست آن کرده بیاویزند تا خشک شده مانند کاسه شود یا کفه ترازو. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران