محمدرضا نظری

پیشنهاد کاربران

با تو ام! ای من که در من زندگانی میکنی
ای که قهری با من و نامهربانی میکنی
از رفیق سالهای دور خود بی معرفت. . .
تازگی ها خوب داری قدر دانی میکنی!
ظاهرا خاموشی و کِز کرده ای در من ولی. . .
...
[مشاهده متن کامل]

کار خود را با زبانِ بی زبانی میکنی
مثل یک سر لشکرِ مرتدّ و شرِّ شورشی. . .
با سپاه قلب و احساسم تبانی میکنی
مثل بغضی مینِشینی نیمه شبها در کمین
حمله های سهمگین و ناگهانی میکنی
گفتم ای رنجیده خاطر؛هر چه شد تقدیر بود
بد نکن با من ولی. . . تا میتوانی میکنی
بارها توضیح دادم؛من مقصر نیستم
پس چرا داری مرا ای من روانی میکنی؟!
من خودم قربانی ام؛با اینکه میفهمی چرا. . .
باز هم داری برایم روضه خوانی میکنی؟!
آن عزیزِ رفته دیگر بر نمی گردد بفهم!
ای که هر جا میرسی یاد فلانی میکنی
عمر خشم و انتقامت کی به پایان میرسد؟
کی دلت را ای زمینی. . . آسمانی میکنی؟
لا اقل مردانگی کن؛آبرویم را نبر
ای که با هر نا کسی شیرین زبانی میکنی
میپری با این و آن. . . دل میبری بی آبرو
از لج من کارهای آنچنانی میکنی!
آخرِ پیری و رنجوری حواست هست که. . .
خوش خوشَک آن گوشه ها داری جوانی میکنی؟!
آبرویی مانده دیگر؟! ای که داری همچنان. . .
صد خطا هم آشکارا هم نهانی میکنی!؟
انتقامت را گرفتی؟!من به آرامش رسید؟!
با تو ام؛ای من که در من زندگانی میکنی
#محمد_رضا_نظری ( لادون پرند )

گیرم که غزلهای مرا یار نخوانَد
اخبارِ مرا باد به گوشش نرسانَد
گیرم من از این درد بمیرم که بمیرم
او هیچ نداند که نداند که نداند
با اینهمه بگذار کماکان بنویسم
تا عشق در آیین غزل زنده بمانَد
...
[مشاهده متن کامل]

بگذار مترسک بکند شال و کلاهی
از گوشه ی جالیز کلاغی بپرانَد
حالا که جهان پُر شده از جُرم و جنایت
بد نیست یکی مِهر به دلها بنشانَد
خوب است یکی طعمِ دل انگیزِ غزل را
با رایحه ی عشق به دنیا بچشانَد
بگذار سکوتِ همه یِ حنجره ها را
این نعره ی مستانه به چالِش بکشانَد
معجونِ غزل را بخورانید به مُرده. . .
آن مُرده محال است کفن را ندرانَد
ما مثل سلاحیم، . . . مسلّح شده با عشق
کافی است یکی ماشه ی ما را بچکانَد
#محمد_رضا_نظری ( لادون پرند )

بپرس