محل

/mahall/

مترادف محل: جایگاه، جا، حله، ربع، ماوا، مسکن، مقام، مکان، موقعیت، موضع، نقطه، محلت، کوی، برزن، محله، سرگذر، اعتنا، توجه، موقع، وقت، هنگام، ارز، ارزش، قدر، منزلت، اعتبار، موجودی، فرصت، مجال مهلت، حد، اندازه، مورد

برابر پارسی: بوم، جا، جایگاه، جایگه

معنی انگلیسی:
post, vacancy, stand, station, place, locality, point, site, spot, zone, age _, ery _, lieu, location, locus, neighborhood, ory _, position, situation, stead, where, whereabouts

لغت نامه دهخدا

محل. [ م َ ] ( ع اِ )مکر. || بدی. || فریب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گرد. ( منتهی الارب ). گرد و غبار. ( ناظم الاطباء ). || خشکسال.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || استادگی باران. ( منتهی الارب ). ایستادگی باران. ( ناظم الاطباء ). || سختی و تنگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، محول. || ( ص ) زمین قحطرسیده : ارض محل و محلة. ( منتهی الارب ). || مرد بی خیر و بیفایده : رجل ٌ محل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

محل. [ م َ ] ( ع مص ) خشکسال رسیدن زمین و قحطزده شدن آن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). قحط سال افتادن. || سعایت کردن نزد سلطان. ( از منتهی الارب ). سعایت کردن از کسی نزد سلطان. ( از ناظم الاطباء ). مکر کردن و سعایت کردن. ( مصادراللغه زوزنی ). مکر و سعایت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). رنج دادن کسی را به سعایت. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

محل. [ م ُ ح ُ ] ( ع اِ ) جج ِ محالة. ( منتهی الارب ). رجوع به محالة شود.

محل. [ م َ ح ِ ] ( ع ص ) آنکه برافتد چندانکه درمانده گردد. ( منتهی الارب ). آنکه برانند او را چندانکه درمانده گردد. ( آنندراج ). آنکه رانده شود و طرد کرده شود چندان که مانده گردد. ( ناظم الاطباء ).

محل. [ م َ ح ِل ل ] ( ع مص ) واجب شدن حق کسی بر دیگری. ( از منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) جای کشتن هدی. ( منتهی الارب ). جای کشتن قربانی. ( ناظم الاطباء ). || زمان کشتن هدی. || محل دین ؛ مهلت وام. ( منتهی الارب ). مهلت وام و دین. ( ناظم الاطباء ).

محل. [ م ُ ح ِل ل ] ( ع ص ) از حرم بیرون آمده. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). || شکننده حرمت حرام :رجل محل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). از احرام بیرون آمده. ( از منتهی الارب ). مقابل محرم. آنکه محرم نباشد. از احرام بیرون آمده ( در مکه ). ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به احلال شود. || حلال کننده. ( از منتهی الارب ). || مردی که ماه حرام یا حرم را حرمت ننهد: رجل محل. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مردی که بر هیچ عهدی از عهود نپاید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مرد که هیچ عهد بر خود ندارد: رجل محل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || واجب گرداننده. ( از منتهی الارب ). رجوع به احلال شود. || آنکه قتلش حلال ( روا ) باشد. ( از تاج العروس ). مقابل محرم ، آنکه قتلش حرام باشد. ( از ذیل اقرب الموارد ). || گوسپند که چون گیاه بهار خورد شیر فرودآرد: شاة محل. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). گوسپند بسیار شیر از خوردن گیاه بهاره بعد از آنکه شیرش کم یا خشک شده بود. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جا، مکان، جای فرود آمدن، محال جمع
( اسم ) ۱ - از حرم بیرون آینده : هر گه که محل در حرم چیزی بصید اندازد آن صید در حرم نبود . ۲ - مرد شکنند. حرمت حرام . ۳ - مردی که هیچ برعهد. خود ندارد . ۴ - مردی که ماه حرام یا امر حرام را حرمت ننهد. ۵ - گوسفند که چون گیاه بهار بخورد شیر فرود آرد .
فرود آمدن در جایی

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) خشک سال رسیدن زمین را، قحط زده شدن . ۲ - سعایت کردن نزد سلطان . ۳ - (مص م . ) رنج دادن کسی را به سعایت . ۴ - (اِمص . ) خشک سالی ، قحط . ۵ - (ص . ) مرد بی خبر و بی فایده . ۶ - (اِ. ) مکر، فریب .
(مُ حِ لّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - از حرم بیرون آینده . ۲ - مرد شکنندة حرمت حرام . ۳ - مردی که هیچ بر عهدة خود ندارد. ۴ - مردی که ماه حرام یا امر حرام را حرمت ننهد. ۵ - گوسفند که چون گیاه بهار بخورد شیر فرود آرد.
(مَ حَ لّ ) [ ع . ] (اِ. ) جا، مکان .

فرهنگ عمید

۱. جا، مکان.
۲. [عامیانه] محله، کوی.
۳. [مجاز] موجودی حساب، اعتبار.
۴. [قدیمی، مجاز] ارزش، مقدار، منزلت: محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم / که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی (سعدی۲: ۵۶۵ ).
کسی که از احرام خارج شده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُهْلِ: خلط و دُرد زیتون - مس مُذاب
معنی مَهِّلِ: مهلت بده
معنی مَجْمَعَ: محل جمع شدن - محل به هم رسیدن - محل برخورد
معنی مَقَامٍ: محل قیام - محل ایستادن - محل ثبوت و پابرجایی هر چیز( به همین جهت محل اقامت را نیز مقام گفتهاند . )
معنی مَثَابَةً: محل رجوع - محل گردهمایی(از ماده ث - و - ب است ، که بمعنای برگشتن است )
معنی مَخْرَجاً: محل خروج
معنی مَطْلِعَ: محل طلوع
معنی مَکَانَ: مکان - جا - محل
معنی مَکَانَتِکُمْ: مکان شما- جای شما - محل شما
معنی مَکَانَتِهِمْ: مکان آنها- جای آنها - محل آنها
معنی مَکَانَهُ: مکان او- جای او- محل او
معنی مَسْکَنِهِمْ: محل سکونت ایشان - جای اقامتشان
معنی مَّشْرَبَهُمْ: محل نوشیدن آنها - نوشیدن آنها
معنی مَشْرِقِ: محل طلوع خورشید - مشرق
تکرار در قرآن: ۱(بار)

جدول کلمات

جا

مترادف ها

site (اسم)
مقر، جا، موقعیت، مکان، محل، زمین زیر ساختمان

place (اسم)
جا، فضا، میدان، موقعیت، صندلی، مکان، وهله، جایگاه، محل

room (اسم)
جا، فضا، خانه، اتاق، محل

spot (اسم)
نقطه، موقعیت، خال، لکه، لک، مکان، لحظه، محل، موضع، زمان مختصر

position (اسم)
وضع، موقعیت، مسند، مقام، وضعیت، مرتبه، مکان، شغل، جایگاه، محل، موضع، نهش

location (اسم)
جا، موقعیت، مکان، تعیین محل، محل، اندری

vacancy (اسم)
جا، خالی بودن، جای خالی، محل، خلاء، محل خالی، پست بلاتصدی

locale (اسم)
محل

locality (اسم)
جا، موقعیت، مکان، محل، موضع، محل خاص

situs (اسم)
وضع، ناحیه، محل

whereabout (اسم)
محل، محل تقریبی، حدود تقریبی

فارسی به عربی

غرفة , مکان , موقع , ناحیة , هالة

پیشنهاد کاربران

همتای پارسی واژه ی عربی محل، اینهاست: جا، والَن ( پهلوی ) ، مانیش ( پهلوی: mānisht ) .
واژه محل یا محلی یا محلی که در عربی رفت اما پارسی است این واژه محل یا محلی در گویش لری بختیاری هست گویش لر بختیاری واژگان اصل پارسی باستان یا پارسی میانه یا پهلوی ساسانی درآن هیچ واژه بیگانه در گویش لربختیاری نیست درنتیجه این واژه یعنی محل یا محلی صد درصد پارسی است.
بنگاه
ارز _ بها _ قیمت .
شیره گل
در اصطلاح حقوقی به معنی ارز یا همان پول هم بکار میره
سرای
مکان

بپرس