محقق کردن


معنی انگلیسی:
ascertain

مترادف ها

ascertain (فعل)
معین کردن، معلوم کردن، محقق کردن، ثابت کردن

inquire (فعل)
محقق کردن، پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، پرسش کردن، تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، استنطاق کردن، امتحان کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن

verify (فعل)
محقق کردن، تحقیق کردن، رسیدگی کردن، مقابله کردن، ممیزی کردن، بازبینی کردن، صحت و سقم امری را معلوم کردن

vindicate (فعل)
محقق کردن، دفاع کردن از، حمایت کردن از، توجیه کردن، پشتیبانی کردن از، اثبات بی گناهی کردن

پیشنهاد کاربران

آرزو راندن ؛ جامه عمل بدان پوشاندن. بدان تحقق دادن. برآوردن آرزو:
بیک دو شب ، بسه چار اهل ، پنج شش ساعت
بهفت هشت حیل ، نه ده آرزو راندیم.
خاقانی.
عملی کردن
مسلم کردن/ساختن

بپرس