با دو صد اقبال او محظوظ ماست
با دو صدطلب ملک محفوظ ماست.
مولوی ( مثنوی ، دفتر چهارم ص 232 ).
شکر او بر عموم مردم که به صنوف نعم او محظوظ بوده واجب و لازم است. ( تاریخ قم ). و کسی که علی قدر حال از این علم بهره مند و محظوظ نباشد از نوع انسان بیرون است. ( بهجت الروح ص 25 ).- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن. تمتع بردن :
لوح حافظ لوح محفوظی شود
روح او از روح محظوظی شود.
مولوی.
و جمهور اهل قلم ازمطالعه آن محظوظ و بهره مند شوند. ( تاریخ قم ص 2 ).- محظوظ کردن ؛ بهره مند کردن. متمتع کردن.
- محظوظ گرداندن ؛ محظوظ گردانیدن. محظوظ کردن : و مجموع شاهزادگان و نوینان و تمام اعیان و اماثل و ارکان دولت را علی اختلاف طبقاتهم به انعامات خسروانه محظوظ گردانید. ( ظفرنامه یزدی ).
- محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن. محظوظ شدن : و دیگر رسایل و رقاع و فصول از انواع به مطالعه همه محظوظ گشتم. ( مرزبان نامه چ سال 1317 تهران ص 24 ).
- غیرمحظوظ ؛ ناراضی و ناخرسند و ناخشنود. ( ناظم الاطباء ).
|| شادمان. خرم. مسرور. خوشحال و خشنود. راضی و خرسند. ( ناظم الاطباء ).