محض

/mahz/

مترادف محض: بی آمیغ، پاک، خالص، ناب، بحت صرف، فقط، به خاطر، برای

برابر پارسی: تااینکه، تا، برای، به ویژه

معنی انگلیسی:
mere, downright, absolute, entire, implicit, [prep.] for, arrant, deadly, pure, rank, sheer, simple, stark, straight, supreme, total, utter

لغت نامه دهخدا

محض. [ م َ ] ( ع ص ) هر چیز خالص. ( غیاث ). خالص. بی آمیغ.بی غش. بی آلایش. مجرد. صاف. ( ناظم الاطباء ). ویژه. بحت. صریح. صافی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). چنانکه در این ترکیبات : آفرین محض. احسان محض. جد محض. جور محض. حکمت محض. خیر محض. رحمت محض. جور محض. سعادت محض. صواب محض. ظلم محض. نور محض و نظایر آنها :
از جوهر لطائف محض آفرید رز
آنکو جهان و خلق جهان را بیافرید.
بشار مرغزی.
هفده بار هزار هزار درم بر وی حاصل محض بود. ( تاریخ بیهقی ص 124 ). نگاه باید کرد که چون مرد شهم و کافی بود و همه جد محض. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391 ).
همی گویی زمانی بود از معلول تاعلت
پس از ناچیز محض آورد موجودات پیدا را.
ناصرخسرو.
این هوا که گرد مردم اندر است و بدو نزدیک است ، هوای خالص محض نیست. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ای کریمی که خوی و عادت تو
خالص بر و محض احسان است.
مسعودسعد.
خدایگانا از مدح و خدمت توهمی
همه سعادت محض آمده جلالت ناب.
مسعودسعد.
خاک صرفی به قعر مرکز رو
نور محضی به اوج گردون تاز.
مسعودسعد.
منصف عادل شهی ذات ترا ایزدسرشت
ز آفرین محض و از انصاف صرف و عدل ناب.
سوزنی.
تا پادشاه بر سیاستی که محض ظلم و جور است اقدام ننماید. ( سندبادنامه ص 101 ). سخن او نشنیدی و نصیحت او که محض شفقت بود در سمع قبول جای ندادی. ( سندبادنامه ص 115 ). ظاهر دعوت ایشان رفض است و باطن کلمه ایشان کفر محض است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 398 ). روا نباشد در کفن مرده کنند چیزی از حریر و ابریشم محض که محظوراست. ( ترجمه النهایه طوسی ج 1 ص 21 ). خطای محض است و جهل صرف. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 24 ). و الحق پادشاهی بود از محض لطف خدا آفریده و در حجر خاصه رأفت و نعمت او پروریده. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 8 ).
روی از خدا بهر چه کنی شرک خالص است
توحید محض گر همه رو در خدا کنی.
سعدی.
حکمت محض است اگر لطف جهان آفرین
خاص کند بنده ای مصلحت عام را.
سعدی.
درد از قبل تو عین داروست
زهر از جهت تو محض تریاک.
سعدی.
اینان مگر ز رحمت محض آفریده اند
کآرام جان و انس دل و نور دیده اند.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

خالص، هرچیزخالص که باچیزدیگر آمیخته نشده باشد
۱ - ( صفت ) خالص بی آمیغ بی غش ویژه : روا نباشد در کفن مرده کنند چیزی از حریر و ابریشم محض که محظور است . ۲ - صرف فقط : ... خطائ محض است و جهل صرف . ۳ - خلوص : والحق پادشاهی بود از محض لطف خدا آفریده و در حجر خاص. رافت و نعمت او پروریده . یا به محض . بمجرد بصرف : ... مصطفی خان بیگدلی هم. اسباب و اثاث. شاهی برای سلطان حسین میرزا بمحض ادعای او بشاهزادگی چیده ... توضیح در باب استعمال محض ... یا محض برای اگر چه در قدیم در این گونه موارد در حقیقت جمله بندی عربی را بفارسی ترجمه میکردند و مثلا بجای محضاالله محض از برای خدا و بجای خاصاله خاص از برای او مینوشتند چنانکه شاعر گفته : خاص از برای محنت و درد است آدمی . اما امروز برای احتراز از استعمالات ثقیل و مهجور همان محض ... باید گفت نه محض برای ... بخصوص که محض که معنی اصلی آن خالص است امروز در فارسی همان معنی از برای را پیدا کرده . وقتی میگوییم : محض شما بود که من این کار را کردم . یعنی از برای شما بود پس محض از برای امروز دیگر صورت حشو قبیح را پیدا میکند بعلاوه کسر. اضافه ای که در آخر محض در ترکیب کلام ظاهر میشود مفید همان معنی لام ملکیت عربی است که ما آنرا از برای ترجمه میکنیم .
شیر بی آیمغ نوشیدن

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) خالص ، ناب ، بدون ترکیب .

فرهنگ عمید

۱. هرچیز خالص که با چیز دیگر آمیخته نشده باشد، خالص.
۲. صرف، بی چون وچرا.
۳. [مقابلِ کاربردی] علمی که تنها جنبۀ نظری دارد: شیمی محض.

مترادف ها

sheer (صفت)
راست، مطلق، خالص، پاک، محض، حریری

pure (صفت)
خالص، منزه، اصیل، عفیف، تمیز، پاک، محض، ناب، سره، بیغش، ژاو

strict (صفت)
سخت، محکم، سخت گیر، موکد، محض، اکید

only (صفت)
بیگانه، تنها، محض، فرد، یگانه

downright (صفت)
راست، مطلق، خالص، رک، محض

mere (صفت)
محض

فارسی به عربی

بحیرة , صارم , فقط , مطلق

پیشنهاد کاربران

محض :فارسی است مَز ، مَزیده، مانند استخوانی را که مزیده اند و گوشت آن را پاک خورده اند.
per se
used to say that something is being considered alone, not with other connected things
The color of the shell per se does not affect the quality of the egg
Money per se is not the main reason that people change careers
سایه، ، ، روشن شده
مثال: محض یادآوری = صرفا برای یادآوری
به هنگام، همگام، همزمان
آشکار
صرف و مطلق بدون ترکیب
آخرین نقطه هر چیزی یعنی نقطه تکامل هر چیزی، معنی دادن هر چیزی یا خواسته ای با تمام بودن و وجودش.

بپرس