محصور کردن
مترادف محصور کردن: دیوار کشیدن، حصاردار کردن، فراگرفتن، احاطه کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
بستن، مسدود کردن، محصور کردن، خاتمه دادن
توقیف کردن، حبس کردن، محصور کردن
محصور کردن، دیوار کشیدن، حصار دار کردن
فرا گرفتن، محاصره کردن، محصور کردن، محاصره شده، احاطه شدن
در اغوش گرفتن، محصور کردن، در جوف قرار دادن، در میان گذاشتن، به پیوست فرستادن
درک کردن، محدود کردن، دور زدن، محصور کردن، تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، مدار چیزی را کامل نمودن، جهت کردن، با قطب نما تعیین کردن
محصور کردن، پناه دادن، در داربست جا دادن، در سایبان نشاندن
احاطه کردن، محصور کردن، به صورت کروی در اوردن
محصور کردن، در دیوار قرار دادن، در چهار دیوار نگاهداشتن، زندانی کردن
محصور کردن، چینه کشیدن
مسدود کردن، محصور کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
گرد گرفتن