محشی. [ م ِ ] ( ع اِ ) بالشچه ای که زنان بر پستان یا سرین بندند تا کلان نماید. ج ، محاشی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
محشی. [ م َ شی ی ] ( ع ص ) انباشته و آگنده. || خرمای پرگوشت. ( ناظم الاطباء ).
محشی. [ م ُ ح َش ْ شا ] ( ع ص ) محشا. نعت مفعولی از تحشیه. بیان شده و شرح کرده شده بواسطه حاشیه. ( ناظم الاطباء ). حاشیه نوشته شده.حاشیه کرده. حاشیه نبشته. || دارای حاشیه. || آرایش داده شده : موشح به توقیع و طغرا و محشی به جبن و عجز. ( جهانگشای جوینی ).
- محشی کردن ؛ محشا کردن. حاشیه نوشتن بر کتابی.تحشیه :
آنکه چون غنچه دلش را ز حقیقت بنهفت
ورق خاطر از آن نسخه محشی ( محشا ) میکرد .
حافظ.
محشی. [ م ُ ح َش ْ شی ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تحشیه. کسی که می آراید کنار جامه را با ریشه و یا حاشیه و یا یراق و طراز گلابتون. ( ناظم الاطباء ). || حاشیه نویسنده بر کتابی. آنکه برای توضیح متن بر کتابی حاشیه نویسد. حاشیه نویس : ابوطالب محشی سیوطی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).