محسد

لغت نامه دهخدا

محسد. [ م ُ ح َس ْ س َ ] ( ع ص ) آنکه بسیار وی را حسد کنند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

محسد. [ م ُ ح َس ْ س ِ ] ( ع ص ) بسیار حسد کننده. ( از منتهی الارب ). حسدبرنده. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

رشک ورز. رشک ورزنده. رشک ور. رشک ورنده:مُحَسِد.
رشک برده برای محسِد و محسَد. رشک یافته:مُحَسَد.