لغت نامه دهخدا
- ادویه محرکه ؛ داروها که موجب تحریک و تهییج و فعالیت بیشتر در یک یا چند عضو یا تمام اعضای بدن شوند. ادویة منبهه.
- علت محرکة ؛ علت فاعله. رجوع به فاعله شود.
محرکة. [ م ُ ح َرْ رَ ک َ ] ( ع ص ) مؤنث مُحَرَّک. رجوع به مُحَرَّک شود. || ( اصطلاح لغویان ) کلمه ای که حرکت تمام حروف متحرک آن فتحه است. با فتحه همه حروف کلمه مگر حرف آخر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): برش محرکة؛ خجکهای سیاه ؛ حسنة محرکة، نیکی ؛ دحرج محرکة، گرد کرد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
جنباننده و یا برانگیزاننده
جنبشی
نمونه:
. . . از همین رو، خواه ناخواه می بایستی نقش نیروی جنبشی ( محرکه ) دیگر نیروهای پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی را بر دوش داشته باشند . . .
برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2013/05/blog - post_2699. html
نمونه:
. . . از همین رو، خواه ناخواه می بایستی نقش نیروی جنبشی ( محرکه ) دیگر نیروهای پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی را بر دوش داشته باشند . . .
برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2013/05/blog - post_2699. html
تولید حرکت فیزیکی یا مکانیکی