محرمی

/moharrami/

لغت نامه دهخدا

محرمی. [ م َرَ ] ( حامص ) عمل محرم. حالت و چگونگی محرم. محرمیت.محرم بودن. صداقت و راستی. اعتماد برای نهفتن راز. ( از ناظم الاطباء ). رازداری. سِرنگهداری :
زید از سر محرمی و خاصی
برده ز میان عمرو عاصی.
نظامی ( لیلی و مجنون ، ملحقات ص 242 ).
وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنهانشین و محرمی از دودمان مخواه.
خاقانی.
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است.
مولوی.

محرمی. [ م َ رَ ] ( اِخ ) ازشاعران قرن نهم هجری عثمانی. ( قاموس الاعلام ترکی ).

محرمی. [ م َ رَ ] ( اِخ ) از شاعران ایران در دربار سلطان حسین بایقرا بوده است. این قطعه از اوست :
بی رخت روز و شبم در الم و غم گذرد
بی الم بر من مسکین نفسی کم گذرد.
بی مه روی تو هر صبح سعادت که دمد
به من غمزده همچون شب ماتم گذرد.
( قاموس الاعلام ترکی ).

فرهنگ فارسی

از شاعران ایران

پیشنهاد کاربران

بپرس