محرج

لغت نامه دهخدا

محرج. [ م ُ ح َرْرَ ] ( ع ص ) کلب محرج ؛ سگی که قلاده مهره حراج [ گوش ماهی ] به گردن دارد. ( منتهی الارب ).

محرج. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) آنکه در گناه و یا خواری اندازد کسی را و مضطر گرداند او را به سوی گناه. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

محرج. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( ع ص ) آن که تنگ میگیرد بر کسی. ( از منتهی الارب ). || آنکه تنگ میکند بر کسی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || آنکه حرام و ناروا میکند چیزی را. ( ناظم الاطباء ). حرام کننده. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || آنکه سوگند یاد میکند. ( ناظم الاطباء ). آنکه سوگند غلیظ ( گران ) میخورد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

آنکه تنگ می گردد بر کسی

پیشنهاد کاربران

بپرس