محرب

لغت نامه دهخدا

محرب. [ م ِ رَ ] ( ع ص ) محراب. مرد بسیار جنگ آور و دلیر. ( منتهی الارب ). حرب دوست. ( مهذب الاسماء ) : آنک شجاع و محرب بود دست به سلاح برد و با دیو و پری کارزار کرد. ( سندبادنامه ص 320 ).

محرب. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) آنکه دلالت میکند کسی را بر تاراج مال دشمن. ( ناظم الاطباء ). دلالت کننده بر تاراج مال دشمن. ( از منتهی الارب ). || آنکه برمی انگیزاند جنگ را. || خرمابن شکوفه آورده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

محرب. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( ع ص ) به خشم آورنده. اغواکننده. محرک. ( ناظم الاطباء ). برآغالنده. ( از منتهی الارب ). || تیزکننده سنان. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

محرب. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع اِ ) شیر. اسد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

شیر اسد

پیشنهاد کاربران

بپرس