محرابی

/mehrAbi/

لغت نامه دهخدا

محرابی. [ م ِ ] ( ص نسبی ) آنکه اهل محراب و ملازم آن است.
- زاهد محرابی ؛ پارسا که پیوسته ملازم محراب و مقیم محراب است :
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی.
منوچهری.
|| نوعی از شمشیر. ( غیاث ) ( آنندراج ). قسمی از شمشیر. ( ناظم الاطباء ). || مسجد. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). || قوسی. کمانی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- ابروان محرابی ؛ کمانی :
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد.
حافظ.
|| هر چیز که به شکل محراب باشد.
- ریش محرابی ؛ همانند محراب در هیأت.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) منسوب به محراب : ۲ - ( اسم ) مسجد . ۳ - نوعی شمشیر.

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع - فا. ] ۱ - (ص نسب . ) منسوب به محراب . ۲ - (اِ. ) مسجد. ۳ - نوعی شمشیر.

پیشنهاد کاربران

محمد ماهان محرابی
هادی محرابی
محرابی تو معنی کتاب های فارسی مخصوصا فارسی دهم منظورش از محراب ( گوشه یا گنجه ای برای تبادت خداوند یکتا ) هست
جنگجو هم یکی از معانی کلمه محرابی هست

بپرس