فرو نشاندن، محدود کردن، ممانعت کردن، تحت کنترل دراوردن، محکم مهارکردن، دارای دیواره یا حایل کردن
تعیین حدود کردن، محدود کردن، نشان گذاردن
مجاور بودن، حاشیه گذاشتن، محدود کردن، لبه گذاشتن، سجاف کردن
مجاور بودن، محدود کردن، هم مرز بودن، جهیدن، خیز زدن، محدود ساختن
محدود کردن، محدود ساختن، منحصر کردن
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به
خرد شدن، خرد کردن، خرد ساختن، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن
فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن
معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، تصمیم گرفتن، حکم دادن
معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، متصف کردن، تعریف کردن، معنی کردن
محدود کردن، سد ساختن، مانع شدن یاایجاد مانع کردن
مضایقه کردن، محدود کردن، کم دادن، از روی لئامت دادن، ب قناعت واداشتن
محدود کردن، منحصرکردن به
محدود کردن، منحصر کردن، بستری کردن
تعیین کردن، محدود کردن، محدود ساختن، حدود معین کردن، مرزیابیکردن
محدود کردن، محدود ومشخص کردن، نوشتن در دور
درک کردن، محدود کردن، دور زدن، محصور کردن، تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، مدار چیزی را کامل نمودن، جهت کردن، با قطب نما تعیین کردن
محدود کردن، دهان بند بستن، پوزه بند بستن، مانع فراهم کردن برای
محدود کردن، تنگ کردن، باریک کردن، زور اوردن، در تنگی و مضیقه گذاردن
محدود کردن، در قید گذاشتن، جاتنگ کردن، سیخ دار کردن
محدود کردن، تحدید حدود کردن
احاطه کردن، محدود کردن، سوراخ کردن، بر چوب اویختن، چهار میل کردن، میله کشیدن، سپوختن